گاهی غروب جمعه دلم تنگ می شود
با وسعتش تمام حـــرم تنگ می شود
از این فراق و دوریت آقا کجا روم؟
گویا زمین برای قدم تنگ می شود
دنیا برای لحظه ای بی فکر بودنت
حتی برای خوردن غم تنگ می شود
گویا جهان توان وجود تو را نداشت
کاغذ برای حرف قلم تنگ می شود
دلتنگیم ز جمعه و این انتظار نیست
این دل ز ابتدا به عدم تنگ می شود
اسمـــانــا! قرعه ای زن تا شود دل یار ما
سرخی سـیـبـش برد مغز از سر بیمار ما
مانده ام در پیـله و شوق نگاه شعله ای
یاخـدا! پـروانه گـردان انـدک و بسیــار ما
چرخش ایام را مقصود تنها سوی توست
کعبــه را زنهـــــار از تـکرار در تــــکرار ما
در اذان صبح اقرار است تنهــــــا نــام تو
چشم می بندد جهان از ماذن انــکار ما
بر سر بیمارمان کافور هم مرهم نـشــد
چاره ای نیست جز مدارا کردن و تیمار ما